مادرم برایم افسانه می گفت...
پر از شیدایی زمانه؛ لبریز از افسونگری جانانه
و من غافل از گذر عمر؛ در کنار جویبار زمانه؛ تنها سراپا گوش بودم.
روزگار همچنان می نوشت و من شدم افسانه...
من در خیال خود آن رود خروشان بودم و جوانیم سنگهای صیقلی خفته در بستر روزگار.
اما من تنها افسانه ای از آن روزها و رودها بودم...
با خاطراتی خیس که دیگر با چشم جان هم خوانده نمی شدند.
من همان روزها هم افسانه ای کهنه بودم که
بارها و بارها در گذشته های دور نوشته و فراموش شده بودم و
غافل در تکراری جدید؛ از بوی ماندگی آن؛
سرمست می شدم و خیره در چشمان معصوم کودکم برایش افسانه می گفتم:
افسانه ی قدیمی زندگی را...
صیقلی با این املا درسته. دلم نمی خواد که این نظرم رو بعد از خواندن در وبلاگ قرار دهید- متشکرم
از تذکر بجای شما نهایت تشکر را دارم و به سرعت غلط املایی رو درست کردم .. البته همان نمره 19 به دیکته ما از طرف شما برایمان هدیه ای است در خصوص اینکه وبلاگ ما را بازدید کردید و مارو مدیون لطفتان کردید ..
( البته اشتباه سرعت در تایپ ) باعث این مشکل بود .. ( عذر بدتر از گناه )
باز هم به ما سر بزنید که دلتنگتان می شویم
مانا باشید
آقای هوشنگ خان نصیری
با سلام و احترام ،
بهره بردم ، پویا و مانا باشید !
وبلاگ :" در انتظار بهار " .
سلام وبلگ خیلی عالی داری خسته نباشی بهت میگم.
اگه دوست داشی به ولاگ منم یه سری بزن.
من بلد نیستم دقیقا برای بهتر شدن وبلگم چیکار کنم میتونی بهم کمک کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگه نرم افزار برای اندروید.جاوا و بقیه سیستم عامل گوشی میخوای بهم بگو
دوست خوبم ممنون از بازدیدت ..
خیلی خوشحال میشم با هم تبادل لینک داشته باشیم و حتما در زمینه هایی که گفتی با هم در تماس میشیم ..
در خصوص طراحی سایت و شبکه و امنیت شبکه هم اگر چیزی خواستی من در خدمتم ..
شاد باشی و موفق